شمشیر که بر تارک عدالت نشست، دو صدا برخاست. یکی از خود علی: «به خدای کعبه، رستگار شدم.» [1]و دگر از جبرئیل امین: به خدا پایههای هدایت فروریخت! به خدا ستارگان آسمان و نشانههای پرهیزگاری نابود شدند. به خدا دستگیره استوار دین، ترک برداشت. پسر عم محمد، برگزیده خدا کشته شد! جانشین برگزیده خدا کشته شد! علی مرتضی کشته شد! به خدا سرور اوصیا کشته شد! او را تیرهبختترین تیرهبختان کشت! [2]
این بود صدایی که در میان آسمان و زمین پیچید و به گوش هر که بیدار بود، رسید. صدایی که کلثوم را، میزبان دلنگران پدر را به شیون و زاری واداشت؛ زینب را نیز. و دیگر خانه علی شد کانون گریه و غم.
و تو بیا در عالم خیال، به خانهاش برویم، در کوفه.
ــ همین جاست.
ــ همین! با این که هوا تاریک است، این خانه چقدر نورانی است!
ــ ببین! این بزرگ مرد که چنین آرام در بستر آرمیده، علی است. روحش به سوی خدا پرکشیده است. به سوی پیامبرش و زهرایش شتافته.
ــ این همان علی است!؟ من فدای این روی زرد مهربانش و این پیشانی بلند شکافتهاش! این دستان اوست!؟ این همان دستانی است که روزی دست خدا شد و دَر خیبر را کند و روزی بر دسته بیل یا کلنگی حلقه زد تا چاهی بکَند و یا نخلی بنشاند. این همان دستانی است که روزی ذولفقار را از نیام بر آورد و ضربتش از پرستش جن و انس پر ارجتر شد و دگر روز، یتیمی را نواخت. این همان دستانی است که روزی بر پایافزار کهنهای پینه زد؛ همان کفشی که از حکومت، برایش بیشتر میارزید؛ مگر که بتواند حق ستمدیدهای را از ستمکاری بستاند یا ناتوانی را بر جایگاه حقش بنشاند ... آه! این همان دستانی است که روزی به ریسمان کینه و حسادت بسته شد تا جهل و ستم،جولان دهد!؟ آیا این همان دستانی است که در نیمه شب، پیکر بیجان همسرش را غسل داد، کفن کرد و به خاک سپرد، آری!؟
ــ آری، آری!
اینان کیانند؟
ــ اینان فرزندان اویند. این که ناله میزند زینب است و آن کلثوم. دیگر میخواهند علی را غسل دهند، کفن کنند. ببین! این دو، حسین و حسنند که اشک میبارند.
ــ و اینان؟
ــ اینان، دیگر پسران علیاند. عموزادگان و دیگران هم حاضرند. عباس! راستی این هم عباس است. او حالا نوجوان رشیدی شده است.
ــ پس همه گرد آمدهاند و فردا وقتی مردم شهر هم بیایند چه تشییع با شکوهی خواهد شد!
ــ نه، تشیع همین امشب است.
ــ در دل شب!؟
ــ آری.
ــ آه! یعنی میگویی با این همه، باز علی تنها و مظلوم است ... باز تشیعی آهسته ... شبانه مانندِ ...!؟
ــ در چه اندیشهای؟
ــ در کجا؟ در کجا به خاک میسپرندش؟
ــ بیرون از شهر، دور دست تر از این جا که بعدها نجف میخوانندش.
ــ آخر چرا بیرون از شهر؟ مگر اینجا کوفه نیست؟ خانه علی، مأوی و دارالحکومهاش نیست؛ پس چرا آخرین منزل هستیاش همین جا نباشد!؟
ــ این سفارش خود مولاست به نور دیدهاش حسن که غسلش دهد. با بجا مانده حنوط جدّش پیامبر که از کافور بهشت است، حنوطش کند. چون بدنش را بر سریر گذاردند، پیش سریر را به دوش نگیرند؛ پسِ آن را بردارند و به سویی بروند که سریر مىرود.
ــ چرا؟
ــ چون پیش آن بر دوش جبرائیل و میکائیل است.
ــ چه شگفت!
ــ و هر جا سریر ایستاد همان جا قبر اوست. آن جا را بکَنند، قبری پدیدار میشود که نوح پیامبر، قرنها پیش از طوفان آن را برای علی آماده کرده است.
ــ حضرت نوح!
ــ آری! مولا وصیت کرده است، قبرش را با خاک بپوشانند و آن جا را پنهان دارند. همین که روز برآمد، نعشى را با ناقه به سوی مدینه ببرنند.
ــ چرا؟
ــ تا ندانند در کجا به خاک سپردندش.
ــ مردم؟
ــ در اصل همان خوارج.
ــ باز قبر بینشان ... دریغ که علی از میان ما رفت!
ــ نه! نه! از عالم خیال درا! علی هست؛ زنده تر از همیشه. او زنده همیشه است، هماره در میان ماست؛ گرچه مظلوم است. حقش را نمیگزاریم. راهش را، مرامش را نمیپوییم. علی هست، ببین! این سخنش، این کتابش و این هم وصیتنامهاش:
این است آنچه على پسر ابوطالب به آن سفارش کرد. به مؤمنان سفارش میکنم به گواهی دادن این که هیچ معبودی نیست، مگر خدا؛ یگانه است، هیچ انبازی ندارد و این که محمد (ص) بنده و پیامبر اوست. «او را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر ادیان، همه دینها چیره سازد، هر چند مشرکان ناخوش دارند.» درود و سلام خدای بر محمد. سپس «نمازم، پرستشم، زندگانىام و مرگم، همه براى خدا، پروردگار جهانیان است که انبازی ندارد. به این فرمان یافتم و من نخست مسلمانم.».
سپس اى حسن به تو و همه فرزندان و خاندانم و هر مؤمنی که نامهام به او میرسد، سفارش مىکنم به پرواى از خدا، پروردگارتان. هرگز نمیرید، مگر که مسلمان باشید. همگی به ریسمان خدا در آویزید و پراکنده نشوید که من از پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ شنیدم که میگفت: سازش میان خود، از همه نماز و روزه برتر است. برهم خوردگی میان یک دیگر هلاک کننده و از میان برنده دین است. و لا قوة الا باللَّه، به حال خویشان خود بنگرید و به آنان بپیوندید تا خدا به حساب شما آسان رسد.
خدا را! خدا را! در باره یتیمان، نکند پیش رویتان تباه شوند که من از پیامبر خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ شنیدم که فرمود: هر که سرپرستی و گذران یتیمى را به دوش گیرد تا بینیاز شود، خدا بهشت را برای او واجب میکند؛ آن چنان که برای خورنده مال یتیم، آتش را واجب کرده است.
خدا را! خدا را! در باره قرآن بپایید، نکند دیگران در به کاربستن آن بر شما پیشی گیرند.
خدا را! خدا را! در باره همسایگانتان که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به آنان سفارش مىکرد؛ چندان به پاس داشت آنان سفارش میکرد که ما گمان بردیم او همسایگان را ارثبر خواهد کرد.
خدا را! خدا را! در باره خانه پروردگارتان، تا هستید نباید از شما تهی بماند که اگر واگذاشته شود، زمان داده نمیشوید. هر که آهنگش کند، کمترین چیزی که با آن باز میگردد، این است که گناهان گذشتهاش آمرزیده میشود.
خدا را! خدا را! در باره نماز که بهترین کار است، به راستی آن ستون دین شماست.
خدا را! خدا را! در باره زکات که خشم پروردگارتان را خاموش میکند.
خدا را! خدا را! در باره روزه ماه رمضان که روزه داریاش سپری است در برابر آتش.
خدا را! خدا را! در باره تنگدستان و بینوایان، پس آنان را در گذران زندگى خود شریک کنید.
خدا را! خدا را! در باره جهاد با مالتان، جانتان و زبانتان که دو تن جهاد میکنند: پیشوای هدایت و یا فرمانبرش، پیرو هدایتش.
خدا را! خدا را! در باره فرزندان پیامبرتان، نکند در میان شما ستم ببینند و شما در بازداشتن ستم از آنان توانا باشید.
خدا را! خدا را! در باره یاران پیامبرتان، آنان که در دین، نو نیاوردند و نو آورندهای را پناه ندادند که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در باره یارانش سفارش کرد و بدعتگذار، از اصحابش و از غیرشان را نفرین کرد و نیز کسی که بدعت گذاران را پناه دهد.
خدا را! خدا را! در باره زنان و بردگان که واپسین سخن پیامبرتان این بود: شما را به دو گروه ناتوان سفارش مىکنم: زنان و بردگان.
نماز! نماز! نماز! در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای نهراسید، خدا شما را از آسیب هر که در بارهتان آهنگ شر کند و در حقتان جنایت، نگاه میدارد.
با مردم به نیکویی سخن بگویید؛ همچنان که خدا شما را بدان فرمان داد. امر به معروف و نهى از منکر را وانگذارید که اگر چنین کنید خدا بدکرداران را به سرپرستی شما میگمارد؛ آن گاه خدا را به یاری میخوانید و دعایتان پذیرفته نمیشود.
ای پسرانم! بر شما باد به یک دیگر پیوستن، به یک دیگر بخشیدن و به یاری هم شتافتن. مباد شما را جداشدن از یک دیگر، به هم پشت کردن و پراکنده شدن. در کاری که بر پایه نیکی و تقواست، همکارى کنید، و در کاری که بر گناه و تجاوز است، همکارى نکنید، از خدا پروا کنید که کیفرش دشوار است، خدا شما خاندان را نگاه دارد و حرمت پیامبر را در میانتان بپاید. شما را به خدا مىسپارم. به شما درود میگویم، رحمت و برکات خدا بر شما باد. [3]
[1] . بحار الأنوار: ج42 ص239.
[2] . بحار الأنوار: ج42، ص282
[3] . بازگردانی از تحف العقول عن آل الرسول: ص197 ـ 199.
.: Weblog Themes By Pichak :.